دیگه وقتشه همه بدونن
من و بابا رضا تصمیم داشتیم خبر حضور شیرین تو رو بعد از گرفتن نتیجه ی آزمایش غربالگری به همه بدیم ولی دیگه دل تو دلم نبود و نمیتونستم طاقت بیارم ... مامان جون تلفن زدن به مامان بزرگ و گفتن میخوام خبر خوش بهتون بدم و مامان بزرگ به محض شنیدن این حرف فهمیدن که یه کوچولوی عززززززیز تو دل من جا گرفته . مامان بزرگ با شنیدن این خبر از شدت خوشحالی گریه کردن کوچولوی دلبند من. فردا من و شما به صرف یه پلو ماهیچه ی خوشمزه به خونه ی مامان بزرگ دعوت شدیم . وبعد از این دیگران هم فهمیدن که عزیز دل ما داره می یاد. ...
نویسنده :
مامان خانوم
23:31